خسته ام
کنج اتاق بی دریغ دیدگانم غرق امید تواست
با من اکنون سر سودایی کن
خسته ام از این همهدر جازدن
ماندنت و غلطیدن و تنهایی
تو خودت می دانی
که شرایط بر من چیره شده بر اندوه حاکم دون صفت اند
خسته ام میل به این زیستنم کم شده است
چه کسی حرف دلم را بشنودست به جز تو
دیگر اینجا پرآهنگ غم اندوده شدم
تو مرا میل بده
باورت باشد که من هر لحظه
بغض کرده در گلو بشسته ام
کس نباشد که مرا درک کند
دیگر این تنهایی مونس و یاور هرروز من است....